چارچوبهای ارتباطی که برخی آن را یادگیری رابطه¬ای نیز نامیده¬اند تبیینی برای چرایی اجتناب افراد از تجارب درونی¬شان ارائه می¬دهد. فرض هسته¬ای RFT این است که انسان یاد می¬گیرد که محرکهای تحت کنترل بافت قراردادی، و به دیگر سخن محرکهایی را که ویژگیهای صوری مشترکی ندارند را به یکدیگر ارتباط دهد و این وضعیت رفتاری، عاملی است که از طریق آموزش الگوی چندگانه¬ انتزاع نشانه¬های بافتی (مثل «هست»، «بیش از» و «شامل») که محرکهای قراردادی را به یکدیگر مرتبط می-سازد، آموخته می¬شود. پس از شکل¬گیری استنتاج، این نشانه¬ بافتی (که چارچوب ارتباطی نامیده می¬شود) نسبت به محرکهای جدید به کار گرفته می¬شود، بدون نیاز به اینکه آنها بخشی از آموزش محرک قبلی باشند. یادگیری ارتباطی هم بواسطه اجتماع کلامی تقویت شده و تداوم می¬یابد (مثلا انسانها دیگری را برای توصیف کلامی فرآیند یادگیری مرتبط کردن دو محرک تقویت می¬کنند) و هم از طریق ارزش ابزاری درک ارتباط محرکها، زیرا این سطح از درک غالبا همراه با افزایش توانایی کنترل موقعیتها یا رویدادهای معین است. با این حال یادگیری ارتباطی پیامدهای ناگواری نیز دارد. به دلیل ماهیت سریع، پیچیده و پیوسته یادگیری ارتباطی، نشانه¬های زیادی می¬توانند درد روانشناختی را تسهیل کرده (مثلا افکار منفی زنی که شوهرش را به تازگی از دست داده است می تواند از طریق گوش دادن به موسیقی، رفتن به رستوران خاص و دیدن غروبی زیبا تسهیل شود)، انجام فعالیتهای رفتاری را غیرممکن ساخته و به منجر به تکمیل اجتناب از درد شوند. هنگامی که افراد بواسطه فعالیت رفتاری قادر به اجتناب از دردهای هیجانی نیستند، درگیر راهبردهای درونی می¬شوند که در صدد کاهش این ناراحتی هستند. شواهد فزاینده¬ای وجود دارد که تلاش عمدی برای سرکوب درونی تجارب دردناک مثل افکار و هیجانها به صورت معکوس، آشفتگی را افزایش می¬دهند. ویژگیهای چارچوب رابطه¬ای: RFT سه شرط یا ویژگی لازم برای وجود یک چارچوب ارتباطی پیشنهاد می کند: التزام متقابل ، التزام ترکیبی و انتقال کارکردها . التزام متقابل شامل دوسویه بودن روابط محرکها به گونه¬ای است که اگر شخص یاد بگیرد که محرک «الف» بگونه خاصی مرتبط با محرک «ب» است، پس نتیجه خواهد گرفت که محرک «ب» با «الف» ارتباط دارد. مثلا در یک چارچوب ارتباطی مقایسه¬ای، اگر به کودکی گفته شود که رضا بلندتر از احمد است، او کوتاه بودن احمد نسبت به رضا را نیز استنتاج خواهد کرد. التزام ترکیبی مشتمل بر دو یا بیش از دو محرک است که ویژگیهای التزام متقابل را به دست آورده¬اند و با یکدیگر ترکیب می¬شوند. مثلا اگر شخص یادگرفته است که «الف» از جنبه خاصی با «ب» ارتباط دارد و «ب» با «ج» از جنبه خاصی مرتبط است، این شخص قادر به استنتاج رابطه «ب» و «ج» خواهد بود، بدون اینکه رابطه «الف» و «ج» را به صورت مستقیم یاد گرفته باشد. در مثال کودک فوق، اگر به کودک گفته شود که احمد بلندتر از علی است، کودک استنتاج خواهد کرد که رضا از علی بلندتر بوده و بنابراین، علی از رضا کوتاهتر است. این التزامهای متقابل و ترکیبی نشان می¬دهند که هزاران رابطه بین محرکها می¬تواند بدون آموزش مستقیم یاد گرفته شود. انتقال کارکرد شامل این است که کارکردهای یکی از عناصر شبکه ارتباطی می¬تواند کارکرد عنصر دیگری از شبکه را تغییر دهد. به دیگر سخن، با توجه به رابطه «الف-ب» و «ب-ج» که اشاره شد، اگر «الف» یک کارکرد تقویت کننده داشته باشد، کارکرد «ب» و «ج» مطابق نوع خاصی از شبکه ارتباطی که بین آنها به وجود آمده بود، تحت تاثیر قرار خواهد گرفت. در مثال ما، اگر به کودک گفته شود که قدبلند برای بسکتبال بهتر است، و از او بخواهیم که از بین رضا، احمد و علی، یکی را انتخاب کند، او رضا را انتخاب خواهد کرد. نظریه چارچوبهای ارتباطی و رفتار کنترل شده توسط قواعد: در درون تحلیل رفتاری برای مدت طولانی بین رفتار شکل گرفته بواسطه هم¬آیندی و رفتار کنترل شده بوسیله قواعد تمایز وجود داشته و درک این تمایز از نظر بالینی دارای اهمیت وافری است. رفتار شکل گرفته از طریق هم¬آیندی، رفتاری است که از طریق شکل¬گیری تدریجی تقریبهای متوالی به وجود آمده است، مثل یادگیری گرفتن توپ از طریق کوشش و خطا. شکلهای مختلف رفتارهای بشر بدین شیوه کسب شده، اما بخش زیادی نیز بر اساس فرمول¬بندی کلامی رویدادها و رابطه بین آنها به وجود آمده است. این نوع از رفتار، رفتار کنترل شده بواسطه قواعد نامیده شده است و مطابق نظر اسکینر از طریق تعیین هم¬آیندی کنترل شده است تا بوسیله رابطه مستقیم با آنها. رفتار کنترل شده بوسیله قواعد به انسان اجازه می¬دهد تا به شیوه¬ای خیلی دقیق و کارآمد پاسخ دهد، بویژه آنجایی که یادگیری مبتنی بر هم آیندی ناکارآمد و حتی خطرناک است. به همین شکل ما بر اساس کارهای تجربی پایه می¬دانیم که پیامدهای خیلی درنگیده غالبا ناموثرند. با این حال انسانها شاید به صورت کارآمدی به توصیف پیامدهای کاملا درنگیده پاسخ دهند، مثلا «با عمه جانت مهربان باش، و در طی 20 سال، او شما را در شکل¬گیری اراده اش به عنوان فردی سهیم به یاد خواهد آورد». هیز و همکاران (2003) اظهار کرده¬اند که با وجود علاقه¬ به تحلیل رفتار بافتی، رویکرد اسکینر را کارآمد ندیده¬اند. مسئله اصلی این بود که مفاهیم تحلیل رفتاری سنتی، فعالیت نمادین زبان را نادیده گرفته بودند.

محرکهای هم ارز: برای درک رفتار کلامی بایستی روابط محرک استنتاجی مربوط به محرکهای هم ارز را درک کرد. پدیده بنیادین هم ارزی محرک غالباً در آنچه که پارادایم همتاکردن با نمونه نامیده شده است مورد بررسی قرار می¬گیرد. در نمونه تصویری چنین پارادایمی (تکلیف)، یک محرک دیداری ناآشنا (مثل خطوط در هم¬برهم یا یک سری از سه صامت) در بالای صفحه مانیتور ارایه شده است و یک مجموعه از محرکهای مقایسه¬ای نیز فراهم شده است. سپس به آزمودنی برای انتخاب محرک مقایسه¬ای درست تقویت ارایه می¬شود. محرکهای مقایسه¬ای به صورت اختیاری توسط آزمایشگر به عنوان هم غلط و هم درست طراحی شده¬اند و هیچ ویژگی صوری محرک وجود ندارد که اساسی برای صحت فراهم کند. بدین طریق، به آزمودنی آموخته شده است که برای محرک ارایه شده A1 از بین محرکهای مقایسه¬ای B1، B2 و B3، فقط B1 را انتخاب کند. در آموزشهای بعدی به آزمودنی آموخته شده است که برای محرک A1 از بین مجموعه دیگری از محرکهای مقایسه¬ای، یعنی C1، C2، C3 فقط C1 را انتخاب کند. این شرطی سازی¬های افتراقی (تمییزی) می¬توانند در هر ارگانیزم پیچیده¬ای (مثل موش، کبوتر و انسان) آموخته شوند. با این حال آنچه قابل توجه است عملکرد استنتاجی است که فقط در انسان وجود دارد. چنانچه یک موجود غیرانسانی با یک آزمایشی مواجه شود کهB1 برای بار اول به عنوان محرک نمونه به همراه نمونه های قبلی - A1، A2 و A3- ارائه شده است، فقط به صورت تصادفی امکان دارد که A1 انتخاب کند. افتراقهای آموخته شده به صورت خودکار معکوس نمی¬شوند. اما در دیگر سو، انسانهای دارای توانایی کلامی، خیلی سریع A1 را بدون پسخوراند صریح یا آموزش انتخاب خواهند کرد که نشانگر چیزی است که تقارن نامیده شده است. این تقارن در کودکان در سن 17 ماهگی شکل می¬گیرد. به همین روال، اگر محرک نمونه B1 به همراه محرکهای C1، C2 و C3 ارایه شود، انسانها سریعا C1 را انتخاب خواهند کرد. در حالی که موجودات غیرانسانی به صورت تصادفی پاسخ خواهند داد. توجه کنید که در این آزمایشهای هم ارز، آزمودنی هرگز محرکهای B و C هرگز به صورت همزمان ندیده است. ما می توانیم درباره طبقه¬های هم ارز بدین شیوه فکر کنیم: دو ضلع مثلث را در یک جهت بیاموزید، در نتیجه، انسان همه ضلع¬ها را در هر جهت نشان خواهد داد. آرایش اصلی مربوطه در شکل شماره 1 نشان داده شده است. آموزش روابط دو محرک به یک موجود غیرانسانی دو رابطه محرکی ایجاد می¬کند، اما آموزش رابطه دو محرک به انسان شش رابطه محرکی ایجاد می کند. در نتیجه یک اقتصاد توارثی یادگیری وجود دارد که امتیاز عظیمی را نسبت به سایر موجودات به انسان می¬دهد. 

طبقات هم ارز، یک الگوی آماده از روابط واژه-مدلول را فراهم می¬کنند. اگر به یک کودک آموخته شود که واژه نوشتاری را با نام شفاهی و با طبقه¬ای از اشیاء مرتبط سازد، سپس همه دیگر روابط، بدون آموزش بیشتر در وی پدیدار خواهد شد؛ یعنی کودک بدون آموزش صریح، قادر خواهد بود مثلا نام اشیاء را بگوید. این آرایش در شکل شماره 2 آمده است. مثلا به یک کودک آموخته شده است که چهار حرف گ-ر-ب-ه به عنوان گربه نامیده شده است. علاوه بر این به کودک آموخته شده است که این چهار حرف همتا با حیوان پشم آلویی است که چهار پا و دم داشته و میو میو می¬کند. تا اینجا دو رابطه محرکی داشته ایم (واژه نوشتاری-نام شفاهی؛ واژه نوشتاری-طبقه اشیاء). اما وقتی که تصویر یک حیوان را به کودک نشان داده و می¬پرسیم این چیست؟ به احتمال زیاد کودک خواهد گفت: گربه. به همین روال، اگر بپرسیم گربه کجاست؟ کودک به تصویر حیوان پشم آلوی چهارپا که دم دارد اشاره خواهد کرد. این عملکردها در تصویر پایین با پیکان خط چین افقی نشان داده شده است. گرچه تقریبا همه انسانها (به استثنای عقب مانده های شدید) خیلی سریع و از همان سالهای نخست چنین روابطی را نشان می دهند، اما 20 سال تلاش پژوهشی یافته¬های قانع کننده¬ای از چنین توانایی در موجودات غیر انسانی نشان نداده است.

این عملکرد رفتاری شیوه¬های کاملا جدیدی از ایجاد و تغییر رفتار عرضه کرده است. آنچه هم ارزی محرکها را از نظر بالینی مسئله متناسبی برای درمان می¬سازد، کارکردی اعطا شده به یکی از عناصر طبقه هم ارز است که گرایش به انتقال به دیگر عناصر دارد. برای مثال فرض کنید که کودکی که به شیوه فوق، آموزش داده شده است، هرگز یک گربه را ندیده و یا با آن بازی نکرده است. بعد از یادگیری واژه شئ، و واژه نام شفاهی، می¬تواند چهار رابطه اضافی را استنتاج کند: شئ واژه، نام شفاهی واژه، نام شفاهی شئ و شئ نام شفاهی. حالا فرض کنید که کودک به هنگام بازی با گربه، توسط گربه گاز گرفته شود؛ کودک گریه کرده و فرار می¬کند. بعدا کودک صدای مادر را می¬شنود که می¬گوید «اونجا را نگاه کن یه گربه سیاه اونجاست». در این موقعیت نیز مجددا کودک گریه کرده و فرار می¬کند، این در حالیست که کودک هرگز در حضور کلمه گربه گاز گرفته نشده است. این پدیده، مبتنی بر فرآیند ساده و آشنای تعمیم محرک نیست، زیرا هیچ ویژگی صوری که این محرکها را با یکدیگر مشابه سازد وجود ندارد. این شکل از رفتار، طی معانی کاملا غیرمستقیم نیز برقرار است. با استفاده از چنین تبیینی می¬توان فهمید که چرا افراد مبتلا به آگروفوبیا که حملات اولیه پانیک را در یک مرکز خرید تجربه می¬کنند، بعدا درباره گیر افتادن در فضای باز، روابط زناشویی یا شغل نگران می¬شوند. آنچه این موقعیت¬ها را مشابه می¬سازد نه ویژگیهای صوری، بلکه طبقات کلامی که همه آنها در آن سهیم هستند می¬باشد. هم ارزی، مدل آغازین روابط واژه-مدلول است، اما نه برای تبیین کارکردهای قواعد کلامی و نه برای پیچیدگی زبان بشری کافی است. نظریه چارچوب ارتباطی (RFT) هم ارزی محرکها را به موارد بزرگتر و عمومی¬تری گسترش می¬دهد. وقتی روابط محرک استنتاج شدند، منحل کردن آن حتی با وجود آموزش پاسخ ناهمساز، فوق العاده مشکل است. بنابراین حتی اگر آنها از طریق آموزش مستقیم تغییر داده شوند و اگر الگوی آموخته شده مدتی هم موثر باشد، روابط اولیه دوباره پدیدار خواهند شد. یعنی، وقتی روابط کلامی استنتاج شدند، از بین نمی¬روند. می¬توانی بدانها بیافزایی، اما نمی¬توانی آنها را حذف کنی (هیز و همکاران، 2003). گرچه اصطلاح چارچوب رابطه¬ای یک اسم است، اما همیشه به عمل واقع شده در یک ارگانیزم اشاره دارد. یعنی ارگانیزم نه به چارچوبهای رابطه¬ای، بلکه به نشانه¬های بافتی تاریخچه¬ای پاسخ می¬دهد. گرچه شاید اصطلاح چارچوب¬بندی رابطه¬ای از نظر فنی ارجحیت داشته باشد، از شکل اسمی آن که ساده¬تر است استفاده می¬شود. 

در زیر برخی از چارچوبهای رابطه¬ای که هیز و همکاران (2001) آنها را شناسایی کرده اند، ذکر می شود:

- چارچوبهای هماهنگی (مثل «همانندِ»، «شبیهِ» یا «مشابهِ»).

- چارچوبهای زمانی و علّی (شامل «قبل و بعد از»، «اگر-پس»، «علتِ»، «بخشی از» و غیره).

- چارچوبهای مقایسه¬ای و ارزیابانه (مثل «بهتر از»، «بزرگتر از»، «سریعتر از» و «زیباتر از» و غیره).

- چارچوبهای استدلالی (چارچوبهایی با منبع دیدگاه سخنران، مثل «من-شما» یا «اینجا-آنجا»).

- چارچوبهای فضایی (مثل «دور-نزدیک»).

رویداد کلامی: با توجه به تعریف چارچوبهای ارتباطی، رویداد کلامی، رویدادی است که کارکردهای روانشناختی خاص خود را دارد، زیرا در یک چارچوب ارتباطی سهیم است. این تعریف ساده و ظریف، بین رویداد کلامی و غیر کلامی تمایز ایجاد می¬کند. مثلا قواعد کلامی، به دلیل تاثیرشان به عناصر موجود در چارچوب رابطه¬ای، رویداد کلامی هستند. ژستها، نشانه¬ها و تصاویر رویداد کلامی هستند، اگر تاثیرات آنها بستگی به نقش¬شان در چارچوبهای رابطه¬ای باشد، اما اگر نقشی در این چارچوبها نداشته باشند، غیرکلامی¬اند. بنابراین، تضعیف کارکردهای لفظی زبان نیازمند تضعیف چارچوبهای رابطه¬ای است. برای بشر اجتناب از ماهیت استنتاجی کارکردهای محرکی گریزناپذیر است، زیرا حتی محرکهای غیرکلامی، وقتی وارد چارچوبهای رابطه¬ای شوند، به سرعت می¬توانند تا حدودی کلامی شوند زیرا اغلب آنچه ما می¬دانیم به شکل کلامی است (بخش عمده دانش ما کلامی است)

این مقاله بخشی از مقاله ای با عنوان «خاستگاه فلسفی-نظری و مدل آسیب شناسی روانی درمان پذیرش و تعهد» تالیف عیسی حکمتی و دکتر عباس بخشی پور است که در شماره آتی مجله بازتاب دانش چاپ خواهد شد.