عیسی حکمتی
انسان واجد توانایی منحصر به فردی است که او را از سایر موجودات مجزا می­سازد و آن توانایی اندیشیدن، سخن گفتن با خود و فکر کردن است. انسان این توانایی را در طول تاریخ کسب کرده است و به زبان علمی انسان یاد گرفته که یک چیز را به صورت قراردادی به چیز دیگری مرتبط سازد؛ یعنی ما یاد گرفتیم که یک چیز می­تواند نماد چیز دیگری باشد- مثلا واژه عنکبوت که نماد موجودی حیوانی با ویژگیهایی خاص چون خطرناک بودن، رنگ زرد و .... است. به دیگر سخن ما تفکر نمادین را یاد گرفتیم و از آن زمان تاکنون ما مسلط ترین موجود روی زمین هستیم. اما بر خلاف تصور رایج، این توانایی همچون شمشیری دو لبه است که گاها می تواند خود ما را هم زخمی کند.

کمدین مشهور، امو فیلیپ، دیالوگی دارد که وضعیت ما را به خوبی به تصویر می کشد: «من فکر می­کردم که ذهنم مهم­ بخش وجود هست. اما بعدا متوجه شدم که کدام بخش از وجودم داره این حرف رو میزنه». ذهن انسان بسیار متکبر است، چون می­تواند درباره همه چیز حرف بزند – آن بین دو گوش قرار دارد و فکر می­کند همه چیز را می­داند. ذهن منطقی، تحلیلی، پیشگو و دارای توانایی حل مسئله می­داند چگونه زندگی کند، چگونه دوست داشته باشد و چگونه در صلح و آرامش باشد. نه چنین نیست! 

زبان و شناخت بالاترین مرتبه دانش بوده و بالاتر از تجارب اجتماعی، تکاملی و معنوی قرار دارد. زبان و شناخت مدعی همه آنهاست، صرفا به دلیل اینکه نمادها به این دانشها اشاره دارند (البته تا حدودی) و آن را هدایت می­کنند (باز هم تا حدودی). چه توهم مقتدرانه­ای! این پوسته نازک مدعی است که ماده اصلی و جوهر درونی بوده و واجد نیروی این جوهر است- حال آنکه چنین نیست. به دیگر سخن، دعاوی و افکار ذهن ما معادل استعاره­ای نقشی از تصویر خانه­ای بر بوم است که ادعا می کند همان خانه است. 

اگر شما بخواهید از این توهم بیرون بیایید، متوجه این مسئله خواهید شد که در اغلب موارد شما دو یا سه گام با «من نمی دونم» فاصله دارید. برای مثال، یک حرکتی انجام دهید (مثل حرکتی جهت برداشتن یک خودکار) و از ذهن خود بخواهید چگونگی این حرکت را با استفاده از کلمات و نه نمایش تجربی توضیح دهد. در مورد هر پاسخ ارائه شده سوالهای زیر را تکرار کنید. دیالوگی که شما خواهید داشت شبیه این خواهد بود:

ذهن: من فقط عزم کردم و آن را برداشتم.

سوال: خوب؟؟؟ چطور این کار را انجام دادی؟؟؟

ذهن: اول عضلات دستم را سفت کردم.

سوال: درست. چطور عضلات دستت را سفت کردی؟؟

ذهن: اوه.... خوب، بذار نشون بدم چطوری انجام دادم.

عجب حقه بازی! ذهن تحلیل­گر می­تواند رفتارهای ما را نظم بخشی کند، اما حتی چنین حرکت ساده­ای مثل برداشتن یک خودکار، به شیوه دیگری (تجربی و نه تحلیلی) یاد گرفته می شود. اگر مسئله بدین جا ختم می­شد، هزینه ها و آسیبها نیز کمتر بود، اما  هیچ چیز نمی­تواند مانع این فرآیند (فکری) نامیمون شود. همانند عنکبوتی که در حال بافتن تار است، ذهن منطقی، تحلیل گر، پیشگو و واجد قدرت حل مسئله، به صورت مداوم داستان زندگی ما را می آفریند، اینکه من که هستیم، شبیه چه هستم، چه چیزی برایم اتفاق خواهد افتاد و چرا. همچنانچه این داستان من پیشتر و پیشتر می رود، رسوخ ناپذیرتر شده و خودمختار و متکی به خود می­شود.

داستان اینکه من چه کسی هستیم همانند پوست دوم ما را می پوشاند. عنکبوت نهایتا به گوشمان نزدیکتر شده و آخرین فریب را نجوا می کند. آخرین نیرنگ، آخرین حیله: «من تو هستم».

اما او دروغگوست. زمان آن فرا رسیده است که این تار عنکبوت را از چهره هایمان بزداییم. لازم است  یادبگیریم از این ابزار به نحو بهینه استفاده کنیم و آلت دست این ابزار نشویم. داستانهای ما درباره اینکه چه کسی هستیم همانند تار عنکبوت در حال پوشاندن صورت واقعی ما هستند. در واقع بسیاری از افراد خودشان را با داستانهایشان مشتبه می گیرند و اسیر داستانی می شوند که ذهنشان آنرا ساخته است. داستان منِ قربانی، داستان منِ شکست خورده، داستان منِ بازنده، داستان منِ تنها، داستان منِ ترسو، داستان منِ قهرمان، داستان منِ موفق، داستان منِ فداکار و غیره. در واقع با ساختن این داستانها غالبا خود را اسیر و زندانی ذهن کرده و خود را از دیگر جنبه های زندگی محروم می کنیم. واقعیت این است که صحت و سقم داستانها اهمیت چندانی ندارد، بلکه آنچه درباره این داستانها مهم است تاثیر آنها بر زندگی ماست. مثلا احتمال دارد زندگی فردی که درباره خودش داستانی با این محتوا دارد که همیشه و همیشه باید صادق باشد (داستان آدم راستگو) به دلیل این صداقت دائما در معرض آسیب باشد؛ یا فردی با داستان فداکار که زندگی اش به خاطر فداکاری و همدلی در حال نابودی است.

بنابراین تاثیر و کارکرد این داستان ها در زندگی ما مهم­تر است، اینکه داستان، زندگی شما را غنی­تر می سازد یا نه، اینکه آیا این داستان موجب دستیابی به اهداف و ارزشهایتان می شود یا نه. آیا داستان شما منجر به بهتر شدن زندگی و غنی شدن آن می شود؟

اغلب ما برخی داستانهایی داریم که منجر به احساسها و رفتارهایی می­شود که برایمان ناخوشایند است. اگر شما احساس می­کنید گرفتار و زندانی ذهن خود هستید، می­توانید با استفاده از برخی روشها تا حدی از زندان ذهن خود رها شوید؛ روشهای روانشناختی که به ما کمک می­کنند تا این تارها و عنکبوت را بهتر بشناسیم. این روشها کمک می­کنند که فریبها و تله­های ذهن را شناسایی کنید، فریبهایی که عامل اصلی رنج است. طی هفته آتی افکار و داستانهای آزارنده که قضاوتی، دشوار و پیچیده هستند را در ذهن خود وارسی کرده و سپس تمرینهای زیر را درباره آنها انجام دهید.

1. فکر خود را در یک کلمه خلاصه کنید و این کلمه را با صدای بلند و سریع به مدت 30 ثانیه تکرار کنید. همچنانچه معنای این کلمه در این حالت از بین می­رود به حرکات فک و آرواره­ خود دقت کنید؛ به صدایی که از دهان شما خارج می­شود تمرکز کنید؛ دقت کنید که چگونه اول و آخر کلمه به یکدیگر دوخته می شوند و دیگر نمی شود آنها را تشخیص داد. پس از اتمام تمرین توجه  کنید که آیا نیازی به مبارزه،  جنگ و یا پیروی کامل با آنچه که در اصل متشکل از صدا و یا حرکات عضلانی هستند وجود دارد؟

2. افکار را روی کاغذ نوشته و آنها را با صدای سبکهای مختلف آواز بخوانید (مثلا با سبک موسیقی و آواز خوانی سنتی، پاپ، جاز و ...).

3. وقتی که متوجه می­شوید که در حال فکر کردن به مسائل و ویژگهای ناخوشایند خود هستید، آنرا بدین شکل مجدد بازگو کنید «من این فکر را دارم که ......... (مثلا من این فکر را دارم که آدم بی عرضه ای هستم).

4. چشمانتان را بسته و افکار ناخوشایند را در چند قدمی خود تجسم کنید. سپس به این سوالات پاسخ دهید. آیا این فکر خیلی بزرگ است؟ اندازه آنرا به دقت تماشا کنید. با چه سرعتی حرکت می کند؟ به سرعت حرکت آن دقت و تمرکز کنید. چقدر سطح آن صاف و یا زبر است؟ زبری و یا صافی سطح آنرا تماشا و لمس کنید. وزنش چقدر است؟ به وزنش و حجمش دقت کنید. چه رنگی دارد؟ به دقت رنگش را تماشا کنید. چه شکلی دارد؟ بشکل آن را بدقت تماشا کنید. اکنون سوال این است: آیا چیزی در این شی (فکر) دارای رنگ، شکل، سرعت، زور، وزن و... وجود دارد که شما نتوانید آن را قبول کنید (نه آنگونه که فکر می گوید، بلکه آنگونه که در اینجا مشاهده کردید). اگر هنگام انجام تمرین قضاوت، نفرت یا دیگر واکنشهای هیجانی را تجربه کردید که مانع انجام این تمرین می شود، آن واکنش را در چند قدمی خود تجسم کرده و همین فرآیند فوق را در مورد آن تکرار کنید.