استیون هیز

ترجمه و تلخیص عیسی حکمتی

خودشفقتی یا عزت نفس: کدام یک برای سلامتی مهم تر است؟

طی چند دهه گذشته مفاهیم معدودی در روانشناسی عامه به اندازه عزت نفس و نقش مهم آن در کسب زندگی موفقیت آمیز و سلامت روان توجهات زیادی را به خود جلب کرده اند. پژوهشها نشان می دهند که عزت نفس پایین با سلامت روان پایین، احتمال بیشتر اقدام به خودکشی و ضعف در گسترش روابط اجتماعی حمایتی همبسته است. همچنین پژوهشها نشان می دهند که تلاش برای افزایش عزت نفس پایین مشکلاتی چون گرایش به خودشیفتگی، رفتار ضداجتماعی و اجتناب از فعالیتهای چالش برانگیزی را افزایش می دهد. این تناقض در پژوهش منجر به دوگانگی در بین روانشناسان درباره میزان اهمیت عزت نفس شده است و سوال روانشناسان این است که آیا کمک به افراد در جهت بهبود عزت نفس آنها مفید است و چه تکنیکهایی برای این منظور مناسبند. در یک اردوگاه افرادی وجود دارند که به افزایش عزت نفس معتقدند. مخالفین احساس می کنند به مفهوم عزت نفس بیش از بها داده شده است و مهم این است درک مناسبی درباره خود داشته باشیم. اما آیا همه این سوالات اشتباه نیستند؟ آیا چنین سوالاتی درباره عزت شبیه کوبیدن آب در هاون نیست؟ پژوهشهای جدید پیشنهاد کرده اند که مسئله اصلی همین است و وقتی پای سلامت روانی و موفقیت پیش می آید، یک مفهوم جدید- خوددلسوزی- اهمیت بیشتری از عزت نفس دارد. سوال این است که چرا مدل عزت نفس ناقص است. مشکل ریشه ای مدل عزت نفس به چندین واقعیت بنیادی درباره زبان و شناخت که ACT به منظور تغییر آنها تدوین شده بود مربوط است. شیوه ای که روانشناسان به صورت سنتی برای درمان مشکلات عزت نفس به کار برده اند این است که مراجعان گفتارهای درونی- بویژه خودگویی های منفی- را شناسایی کرده و سپس چندین تاکتیک برای مقابله با این خودگویی های منفی و جایگزینی آنها با خودگویی های مثبت (یا دست کم واقعی تر) به کار گیرند. برخی دیگر نیز تلاش می کنند از توقف افکار، توجه برگردانی یا خود تسکینی استفاده کنند. اما واقعیت این است که این تکنیکها کارآیی ندارند. پژوهشگران ACT این عدم کارآیی را بارها و بارها نشان داده اند. دلایل متعددی برای ناکارآمد بودن تکنیکهایی چون توجه برگردانی و توقف افکار وجود دارد. در این بحث به یکی از این دلایل مهم پرداخته می شود: مبارزه با افکار، باور و اعتقاد بدانها را افزایش می دهد. تجسم کنید که یک فرد چنین فکری در سر دارد «من آدم بی مصرفی هستم». رویکرد کلاسیک عزت نفس، این فرد را وا می دارد تا این فکر را جدی بگیرد. بالاخره هر چه باشد او یاد گرفته است که داشتن عزت نفس بالا مهم بوده و لازمه زندگی موفق است. اگر وی با هدف تغییر دادن فکر با آن مبارزه کند، این بدان معناست که آن فکر درست است. خود فکر چیزی است که با فرد مشکل دارد ( و نه برعکس؛ اینکه فرد با فکر مشکل دارد) و باید تغییر کند. هر وقت فرد با آنها مقابله می کند، تله سفت تر شده و فکر تایید می شود. مبارزه با فکر، قدرت بیشتری به فکر می بخشد. و بدین دلیل است که در ACT می گوییم، «اگر تو اشتیاقی به انجام چیزی نداری، آنرا بیشتر انجام می دهی». واقعیت این است که ما نمی توانیم افراد را از تجربه احساس عدم امنیت و اعتماد به نفس پایین محافظت کنیم و حتی ما نمیتوانیم این احساسات خود را از بین ببریم. همه انسانها گاهی اوقات احساس عدم کفایت یا نقص دارند. و در دنیای پیچیده هیچ راهی برای حفاظت افراد از رویدادهایی که عزت نفس آنها را مورد تهدید قر ار می دهد وجود ندارد – رویداهایی چون طرد اجتماعی، مشکلات خانواده، شکستهای شخصی و غیره. قبل از اشاره به مطالعات، اجازه بدهید نگاهی اجمالی به تعریف خودشفقتی بیندازیم. دکتر کریستین نف، یکی از نخستین پژوهشگران این حوزه، خودشفقتی را شامل سه عنصر اساسی طی بروز رنج و شکست شخصی می داند: - رفتار مهرورزانه با خود - در نظر گرفتن مشکلات خود به عنوان بخشی از تجربه مشترک بشر. - نگهداشتن افکار دردناک خود در حالتی ذهن اگانه. در یک چنین بافتی، منفی یا مثبت بودن افکار شما مهم نیست، بلکه آنچه اهمیت دارد نحوه پاسخدهی شما به آن افکار است. با رجوع به مثال بالا – من آدم بی مصرفی هستم- برخلاف مبارزه با این فکر یا تلاش برای توجه برگردانی از آن، شما می توانید بدون چسبیدن به این فکر (ذهن آگاه بودن)، درک کنید که این مسئله رایجی در بین افراد بوده و بخشی از تجربه مشترک ما به عنوان انسان است و به جای اینکه خودتان را ملامت کنید، با خود رفتار مهرآمیزی داشته باشید. آیا این رویکرد واقعا بهتر از افزایش اعتماد به نفس است؟ بله به نظر می رسد که چنین است. تنها مطالعه چاپ شده طولی که 2448 دانش آموز کلاس نهم را برای مدت یکسال مورد بررسی قرار داده است، به این نتیجه دست یافته است که عزت نفس پایین تاثیر کمی بر سلامت روان افرادی دارای سطوح بالاتر خودشفقتی دارد. این بدان معناست که وجود افکار منفی در مقایسه با فقدان مهارتهای خودشفقتی، تاثیر منفی کمی بر احساس سلامتی در طولانی مدت دارد. این یافته حاکی از این است که آموزش خودشفقتی به کودکانی که عزت نفس پایین دارند، سودمندی بیشتری از تلاش برای افزایش عزت نفس دارد. و حالا سوال این است: چطور این اتفاق می افتد؟ اینجاست که ACT برتری خود را نشان می دهد. استفاده از ACT برای افزایش خودشفقتی: برای بررسی تاثیر خودشفقتی بر تسکین مشکلات مرتبط با عزت نفس و همچنین برای بهبود شرایط دیگری مثل استرس تروماتیک، یکی از دانشجویان دوره دکترای من بنام ژامی یاداوایا پژوهشی بر اساس ACT انجام داده است. نتایج امید بخش هستند. ما یک گروه 78 نفری از دانشجویان 18 ساله و بالاتر انتخاب کرده و آنها را در دو گروه انتظار، هیچ مداخله ای دریافت نکردند و گروه آزمایش، که 6 ساعت آموزش ACT دریافت کردند، قرار دادیم. مطابق پیش بینی، مداخله ACT منجر به افزایش چشمگیر خودشفقتی گروه آزمایش تا دو ماه بعد از مداخله گردید. در این گروه خودشفقتی 106 درصد افزایش یافت- اندازه اثری به مراتب بیشتر از اثرات درمانی پژوهشهای پیشین. علاوه بر این درمان ACT آشفتگی روانشناختی عمومی، افسردگی، اضطراب و استرس را کاهش داد. در قلب این تغییرات، انعطاف پذیری روانشناختی قرار دارد که به نظر می رسد عامل میانجی اساسی است که در گستره وسیعی از مشکلات روانشناختی دخیل است. با این همه، یادگیری اینکه چگونه از افکار فاصله بگیریم، به آنها نچسبیم، آنها را در بافتی ذهن آگاهانه قرار دهیم و به آنها با خزانه وسیع تری از مهارتها پاسخ دهیم- مثل خوددوستداری- نه تنها در ادبیات پژوهشی خودشفقتی به عنوان ویژگی هسته ای سلامت روان مورد اشاره قرار گرفته است، بلکه بارها به عنوان اساس چنین تغییری در ACT مورد اشاره قرار گرفته است. روی هم رفته این مطالعات درس مهمی به ما می آموزد. زمان آن فرا رسیده است که این ایده را که ما باید همیشه افکار خوب و مثبتی درباره خودمان برای تبدیل شدن به افرادی پخته، موفق، کارآمد و سالم را کنار بنهیم. در واقع، این ایده مسموم می تواند نوعی از داستان خودشیفته وار خودمحورانه بپروراند که هر لحظه ممکن است مانند فنری که با زور جمع شده است، به سوی ما پرتاب شده و به ما آسیب زند. برخلاف افزایش محتوای عزت نفس، آنچه ما نیاز داریم، افزایش خودشفقتی به عنوان بافتی است که ما همه چیز را در آن انجام می دهیم. این باعث خالی شدن باد داستان خود خودمحورانه می شود، چنانچه ما با فروتنی کامل جایگاه خود را در بین انسانها قبول می کنیم و به صورت ذهن آگاهانه اعتراف می کنیم که عدم اعتماد به نفس داریم، همگی رنج می بریم و همه گاه به گاهی شکست می خوریم، ولی هیچ یک از اینها به معنای این نیست که ما نمی توانیم یک زندگی با معنا و هدفمند داشته باشیم و دلسوز و شفیق خود و دیگران باشیم. با آموختن چنین درسی به فرزندانمان، به آنها کمک خواهیم کرد که مهارتی واقعی داشته باشند که می توانند در کل زندگیشان در درون جهان واقعی از آن استفاده کنند.